" خانوم "
خلخالیم، فاطمه جوادی خوجین/ در غروب یک روز پاییزی خوجین که باد غمانگیزش چنارهای بلند باغها را به صدا درآورده بود، پشت دری از خانههای قدیمی ولی با ابهت زنگ را زده و منتظر ماندم به امید اینکه در خلال صداهای خش خش پاییزی، صدایی از جنس بهار را بشنوم .
" خانوم " در را باز کرد. طبق معمول با لبخندی روی لب درآغوشم گرفت. داخل حیاط شده و در میان انبوه درختان و وزش باد وارد خانه شدیم. خانهایی به اصالت پیشینیانش، ساده و گرم و به نجابت صاحبش، امن و آرام.
با گرمی صدایش به اتاق کوچکی با پنجرهایی بزرگ راهنمایی شدم. نشستم پای صحبت زنی مبهم چونان قلعهایی بلند که تا آنروز برایم دست نیافتنی بود.
تا آنروز فقط برای دید و بازدید عید نوروز به اتفاق خانواده به دیدارش میرفتم و یا گاهی در کوی و برزن خوجین میدیدمش.
در کودکی جزو معدود زنانی بود که توجهام را جلب میکرد، متفاوت بود از تمامی زنانی که دیده بودم، معلوم بود که استانداردهایش فراتر از قورمه سبزی روزهای چهارشنبه است و ذهنش فراتر از خانه و آشپزخانه.
در دل " خانوم " را ستایش میکردم، الگویی بود برایم هر چند فضای مسموم آن زمان فضای مطلوبی برایش نبود.
" خانوم " مطرود و منزوی شده بود و من جرات نزدیک شدن به وی را نداشتم، نه اینکه نخواهم بلکه ابهت " خانوم " به قدری عظیم بود که من به خود این اجازه را نمیدادم.
حدود ده سال پیش اولین دیدار غیر نوروزی من با " خانوم " اتفاق افتاد، دقیقا زمانی بود که تازه از سفر کربلا برگشته بود و طی تماس تلفنی به خود جرات داده و به زیارتش رفتم. همان غروب یک روز پاییزی...
نشستیم در همان اتاق کوچک با پنجرهایی بزرگ و من شاگردی کوچک در مقابل قلبی بزرگ.
زیارت قبول گفتم و چای و میوه . چنان با اشتیاق از زیارت و ارادتش به امام حسین(ع) صحبت میکرد که من به سادگی به خلوص قلبیاش پی بردم و دریافتم که چرا " خانوم " اینهمه صبور و آزاده است.
به خود جرات داده و از گذشتهاش سئوال کردم، این جرات را خود " خانوم " به من داد زمانیکه مرا " قیزیم " خطاب کرد ( چه افتخاری بزرگ که دخترش باشم) .
" خانوم " اغلب قیافهایی جدی دارد با اعتماد به نفس و مطمئن گام برمیدارد و لبخندی نامحسوس بر گوشهی لبش.
با خود میگویم بدون شک این زن در گوشهایی از این دنیای بزرگ آرامش روحی عمیقی دارد و این آرامش مرهون مقاومت وی میباشد. دنیا به چنین زنانی مقاوم نیاز دارد، زنانی که بیتوجه به ناملایمات محیط پیرامونشان، مشتاق، سرزنده و پرانرژی هستند. زنانی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمیترسند و سالهای سال روی اعتقاداتشان هزینهی سنگینی میپردازند. حاضرند سر بدهند و سر خم نکنند.
یکی از ویژگیهای بارز " خانوم " مقاومت روی اعتقاداتش است که بابتش زندگی، عمر و جوانیاش را داد تا ثابت کند که حق است اگرچه نیازی به اثبات حقانیتش نبود، مقاومت در گذر زمان بود که ثابت کرد " خانوم " در عین مظلومیت، تا چه اندازه مقاوم و مبارز واقعی است.
زنانی که خود را با مردها مقایسه نمیکنند یا با سایر زنان نمیجنگند بلکه همهی انسانها را همانطور که هستند میبینند، همواره در جستجوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.
من آدمهای مبارز و مقاوم را دوست دارم، عاشق کسی هستم که اجازه نمیدهد دیگران ناامید و منصرفش کنند. مبارز، از نظر من کسی است که حاضر است برای رسیدن به آمال و آرمانهای خود تلاش کند و منتظر نماند تا کسی آنرا دو دستی تقدیمش کند. چون میداند این خواسته متعلق به اوست وبه آن دست خواهد یافت دقیقا مثل " خانوم ".
مثل " خانوم " بودن چیزی چنان شگرف، درهمآمیخته و پیچیده است که هیچ تعریفی موفق به تفسیر آن نمیشود.
" خانوم " زنی قدرتمند است و این قدرت ربطی به ظاهرش ندارد بلکه در هوش، آگاهی و عشق و شوری است که در وی نهفته است و آن را در خود پرورانده است. او روحی بزرگ و متعالی دارد و قدردانستن این روح بزرگ، بهترین فرصت برای زندگی آگاهانهی زنان هم عصرش را فراهم میسازد.
آنچه مهم است تابآوری این بانوی نستوه و صبوری اوست که به چشم خود دیدهام چگونه یک پایان غمانگیز را به پیروزی با عزت نفس و یک وضعیت بحرانی را به فتحی پیروزمندانه بدل کرده است.
من همیشه او را با چادر نماز سپیدش در قامت " قد قامه الصلاه" خدا دیدم آنچنانکه به قول سهراب : " سنگ از پشت نمازش پیداست"
بعد از آن روز دیدارهای ما دیگر مناسبتی نبود و هر آن فرصتی دست میداد برای گرفتن انرژی، درس آزادگی و تجدید توان به دیدارش میشتابم در همان خانه، همان چنارهای بلند و در همان اتاق...
خداوند نگهدارش باد
لینک کوتاه: khalkhalim.com/dedd6